دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
رخنه ای نیست در این تاریکی
درو دیوار به هم پیوسته است
نفس ادم ها
سر به سر افسرده است
روزگاریست در این گوشه ی پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادوی شب
در بروی من و غم می بندد
می کنم هرچه تلاش تابرهانم خویش را
او به من می خندد
دیر گاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی
دست ها پاها در قیر غم است
چه شده است ما را در این روزگار
به گمانم کار کار دل هست
....
mohite sait kheili jalebe