چو گل هردمببویت جامه در تن کنم چاک از گریبان تا بدامن
تنت را دید گل گویی که در باغ چومستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان ولی دل را تو اسان بردی از من
بقول دشمنان برگشتی از دوست نگردد هیچکس با دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام باده ولی در سینه چون در سیم و اهن
ببار ایشمع اشک از چشم خونین که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن از سینه ام اه جگر سوز بر اید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا مینداز که دارد در سر زلف تو مسکن
چودل در زلف تو بستست حافظ بدین سان کار او در پا میفکن
مثل همیشه زیبا و پر معنی
سلام
ممنون عزیزم
بله واقعا
منم تا یه حدی دوست دارم بیشتر از اون اعصاب خورد کنه...
خوابالوی منم همینجوره نه خلوتی زیاد رو دوست داره نه شلوغی بیش از حد رو
سفر به خیر...
ممنون سر زدی